سکوت

خسته امــــ ــ ـ

تکیه زده ام بر دیواری از سکوت ؛

گاه گاهی هق هق تنهایی هایم سکوتم را میخراشد

و نقشی از یادگاری میزند

یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش را ندارد

هیچ کس جز خدا!!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,ساعت10:29توسط ستاره | |

گاهی از دوست داشتن هایم احساس پرواز میکنم ...

گاهی از دلتنگیهایم احساس مچالگی ...

گاهی از انسان بودنم احساس خستگی ...

هر لحظه احساسی...

و حتی گاهی پارادوکس اینها با یکدیگر...

یک لحظه خنده ...

یک لحظه اشک ...

یک لحظه حس تنهایی محض ...

چقدر سخت است انسان بودن ....

 

+نوشته شده در شنبه 4 شهريور 1391برچسب:,ساعت18:24توسط ستاره | |

دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم
پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
دست ها پاها در قیر شب است

+نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت15:48توسط ستاره | |

 

دلم میخواهد کسی باشد

خوب باشد

مهربان  باشد

 بس باشد

همه ی این بودن هایش فقط برای من باشد

فقط برای من

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:,ساعت17:54توسط ستاره | |

تنها نشسته‌ام

چای می‌نوشم و بغض می کنم

هیچ‌ کس مرا به یاد نمی‌آورد

این همه آدم روی دنیای به این بزرگی ومن حتی آرزوی یکی نبودم

 

+نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت10:35توسط ستاره | |

کاش میدانستی دلم بهانه تورومیگیرد هر روز

کاش می دانستی چقدردلم هوای با تو بودن کرده

کاش می دانستی چقدردلم ازاین روزهای سرد بی توبودن گرفته

کاش می دانستی

چقدردلم برای ضرب آهنگ قدمهایت

گرمی نفسهایت

مهربانی صدایت تنگ شده

کاش می دانستی چقدردلواپس توام

کاش می دانستی چقدرتنهام

چقدرخسته ام وچقدربه حضورسبزت محتاجم

وهمیشه ازخودم می پرسم

این همه که من به توفکرمی کنم توهم به من فکرمی کنی؟....

 

+نوشته شده در شنبه 20 خرداد 1391برچسب:,ساعت15:56توسط ستاره | |

دیگر به خلوت لحظه‌هایم عاشقانه قدم نمی‌گذاری ...!!

دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی‌بینمت...

سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام !

من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبورانه گذرنده ام؟

من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید ......

دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است ...!!

می‌خواهمت هنوز

گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند .

اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که...

 حتی اگر چشمانت بیگانه را بنگرند ,

حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند ,

می ‌خواهمت هنوز ...

 به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که ...

 دلتنگت شده ام به همین سادگی !!!!!!

 

+نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت16:7توسط ستاره | |

” سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه ...
پـــُـر از تـهـوع ...
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت  “...
یـخ نمـی کنـی ...
حـس نـمی کنـی ...
کـه  مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم ...

+نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت15:21توسط ستاره | |

به من نگاه كن

درست به چشم هایم

می دانم كه تازه از زیر چتر برگشته ای

می دانم كه وقت نمی كنی دلت برایم تنگ شود

ولی من از دلتنگی تمام وقت ها بر گشته ام . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت9:12توسط ستاره | |

نذاری فاصله ها

           تو هجوم سایه ها

                   میون غریبه ها

نزاری تو جاده ها

            تو رو از من بگیره

                    تو خودت خوب میدونی

توی راه زندگیم

               دل خوشم به بودنت

                          پس نکنی یه کاری تا فرق کنه

                                                     چه بودنت نبودنت

+نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت17:36توسط ستاره | |

خدایا ! 

مگذار دعا کنم

که مرا از دشواری ها و خطرهای زندگی

مصون داری، 

بلکه دعا کنم تا در رویارویی با آنها

بی باک و شجاع باشم

مگذار از از تو بخواهم

درد مرا تسکین دهی

بلکه توان چیزگی برآن را به من ببخشی

 

+نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت11:57توسط ستاره | |

در حوالی یک عصر زمستانی

دلم برای خودم تنگ شد

آواره شدم در کوچه پس کوچه ها

هیچ نبودم هیچ جا

در گذر از یک سایه

چشمهایت را یافتم

ودستهایت

نگاه کردم پرنده ای نشسته بر شانه ات

شب خود را رها کردم درنامت

پرنده در چشمهایم آواز خواند

آئینه  مرا با خود برد

پرنده عاشقم شد

و من موهای سفیدم  را به باد دادم

تا با خود ببرد

تا مثل برف ببارد در دستهای نوازشگرت

 

+نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت16:19توسط ستاره | |

روزگارا ....

تو اگر سخت به من میگیری ،

باخبر باش که پژمردن من آسان نیست ،

گر چه دلگیرتر از دیروزم،

گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند ،

لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست ،

زندگی باید کرد .......

 

+نوشته شده در شنبه 15 بهمن 1390برچسب:,ساعت16:28توسط ستاره | |

آرزو دارم شبی عاشق شوی...

آرزو دارم بفهمی درد را...

تلخی برخوردهای سرد را...

می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی...

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی..

می رسد روزی که شبها در کنار عکس من

نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی

+نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,ساعت16:57توسط ستاره | |

 

کاش میفهمیدی ، در خزانی که از این دشت گذشت ،

سبزه ها باز چرا زرد شدند

خیل خاکستری لک لکها ، در افقهای مسی رنگ غروب ،

 تا کجاهای کجا کوچیده است

کاش میفهمیدی ، زندگی محبس بی دیواریست

و تو محکوم به حبس ابدی

و عدالت ستم معتدلیست ، که درون رگ قانون جاریست

کاش  میفهمیدی ، زندگی آش دهن سوزی نیست

عشق ، بازار متاع جنس است

آرزو ، گور جونمردانست

مرده از زنده ، همیشه هر آن ، در جهان بیشتر است

کاش میفهمیدی ، چیزهائیست که باید تو بفهمی ، اما ...

بهتر آنست ، کمی گریه کنم ...!!!

بهتر آنست ، کمی گریه کنم .... کمی ..........!!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:,ساعت16:23توسط ستاره | |

تا صدای بریدن رگ احساسات را

بشنوی و باور کنی

که به جایی خون ، اشک غم

در گوشه ی قلبت

جاریست !!

تا به باور برسی

که باید شکسته شوی

تا باور کنی که ....

باید رفت !!!

بدون او ......

جاده منتظر است !

انتهایش

چیزیست نیست ، جز

بی انتهایی !!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت15:39توسط ستاره | |

 

دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...!!!
خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...!!!
نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...!!!
تنهایم...
تنهاتر از آن سنگ کنار جاده...!!!
اما مشتاقم!!!
مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند...

+نوشته شده در سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,ساعت16:33توسط ستاره | |

بــاور کــن

"عیــن"، "شیــن" و "قــاف"

جــدا از هــم کــه بــاشند

هیــچ خــاصیتی ندارنــد!

امــا در کنــار هــم ، معجــزه می آفــرینند.

درســت مثــل مــن و تــو !!!

+نوشته شده در یک شنبه 4 دی 1390برچسب:,ساعت9:8توسط ستاره | |

کاش میشد هیچ کس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو می مانم ولی...
رفتی و گفتی و اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود

+نوشته شده در پنج شنبه 24 آذر 1390برچسب:,ساعت14:47توسط ستاره | |

 

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در آن بالاها !

مهربان، خوب، قشنگ ...
چهره اش نورانیست

گاه گاهی سخنی می گوید،
با دل کوچک من،

ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد !

او مرا می خواند،
او مرا می خواهد،
او همه درد مرا می داند ...

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می نگرم،
آن زمان رقص کنان می خندم ...

که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است

او خدایست که همواره مرا می خواهد

او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند ...

+نوشته شده در شنبه 19 آذر 1390برچسب:,ساعت11:7توسط ستاره | |